[صفت]

unconscious

/ʌnˈkɑn.tʃəs/
قابل مقایسه
[حالت تفضیلی: more unconscious] [حالت عالی: most unconscious]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 بیهوش ناخودآگاه

معادل ها در دیکشنری فارسی: بیهوش ناهشیار مدهوش
  • 1.An explosion knocked him unconscious.
    1. انفجاری، او را بیهوش کرد.
unconscious behavior
رفتار ناخودآگاه

2 بی‌خبر ناآگاه

  • 1.Mike seemed unconscious that I was watching him.
    1. "مایک" به نظر می‌رسید بی‌خبر است که من داشتم او را تماشا می‌کردم.
[اسم]

the unconscious

/ʌnˈkɑn.tʃəs/
قابل شمارش

3 ضمیر ناخودآگاه

معادل ها در دیکشنری فارسی: ضمیر ناخودآگاه
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان