[اسم]

visitor

/ˈvɪzɪtər/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 ملاقات‌کننده بازدیدکننده، مهمان

معادل ها در دیکشنری فارسی: بازدیدکننده مهمان ملاقاتی مراجع
مترادف و متضاد guest tourist
  • 1.Ben, you have a visitor here to see you.
    1. "بن"، ملاقات کننده‌ای به دیدارت آمده است.
  • 2.The museum attracts large numbers of visitors.
    2. موزه تعداد زیادی بازدیدکننده (به خود) جذب می کند.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان