Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . ملاقاتکننده
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[اسم]
visitor
/ˈvɪzɪtər/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
ملاقاتکننده
بازدیدکننده، مهمان
معادل ها در دیکشنری فارسی:
بازدیدکننده
مهمان
ملاقاتی
مراجع
مترادف و متضاد
guest
tourist
1.Ben, you have a visitor here to see you.
1. "بن"، ملاقات کنندهای به دیدارت آمده است.
2.The museum attracts large numbers of visitors.
2. موزه تعداد زیادی بازدیدکننده (به خود) جذب می کند.
تصاویر
کلمات نزدیک
visitation
visit relatives
visit
visionary
vision
visitors’ book
visor
vista
visual
visual aid
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان