Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . دید
2 . چشمانداز
3 . دوراندیشی
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[اسم]
vision
/ˈvɪʒən/
غیرقابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
دید
بینایی
معادل ها در دیکشنری فارسی:
بصر
بینایی
دید
سو
مترادف و متضاد
eyesight
sight
view
1.Ted had perfect vision, and that helped to make him a good baseball player.
1. "تد" بینایی بسیار خوبی داشت و این کمک کرد که او بازیکن بیسبال خوبی شود.
2.The glasses that Irma bought corrected her nearsighted vision.
2. عینکی که "ایرما" خرید دید نزدیکبینش را خوب کرد.
3.With the aid of the binoculars, my vision improved enough to see the entire vicinity.
3. با کمک دوربین دوچشمی دید من به اندازه کافی خوب شد تا بتوانم تمام اطراف را ببینم.
2
چشمانداز
تصور
مترادف و متضاد
conceptualization
mental picture
plans
a vision of a better society
چشماندازی از یک جامعه بهتر
vision of the future
چشماندازی از آینده
3
دوراندیشی
تدبیر، آیندهنگری
مترادف و متضاد
apparition
dream
fantasy
plans
1.As a leader, he lacked vision.
1. به عنوان رهبر، او دوراندیشی نداشت.
تصاویر
کلمات نزدیک
visibly disappointed
visibly
visible effect
visible
visibility is low because of a dense fog.
visionary
visit
visit relatives
visitation
visitor
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان