Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . وول خوردن
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
to wriggle
/ˈrɪɡl/
فعل گذرا و ناگذر
[گذشته: wriggled]
[گذشته: wriggled]
[گذشته کامل: wriggled]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
وول خوردن
جنباندن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
جنبیدن
وول زدن
لولیدن
مترادف و متضاد
wiggle
1.She wriggled her toes.
1. او انگشتان پایش را جنباند.
2.The baby was wriggling around on my lap.
2. نوزاد در بغل من وول میخورد.
تصاویر
کلمات نزدیک
wretchedness
wretchedly
wretched
wrestling is all right. it's the national sport in our country.
wrestling
wriggle out of
wright
wring
wring someone's neck
wrinkle
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان