[اسم]

wrinkle

/ˈrɪŋkl/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 چروک چین

  • 1.There were fine wrinkles around her eyes.
    1. چروک زیادی دور چشمانش بود.
[فعل]

to wrinkle

/ˈrɪŋkl/
فعل گذرا و ناگذر
[گذشته: wrinkled] [گذشته: wrinkled] [گذشته کامل: wrinkled]

2 چروک کردن چروک خوردن، چروک شدن

  • 1.Be careful not to wrinkle your dress.
    1. مواظب باش لباست را چروک نکنی.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان