Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . بدحال
2 . تأسفبار
3 . بیچاره
4 . منفور
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[صفت]
wretched
/ˈrɛʧɪd/
قابل مقایسه
[حالت تفضیلی: more wretched]
[حالت عالی: most wretched]
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
بدحال
مریضاحوال
مترادف و متضاد
ill
sick
unwell
well
1.You look wretched—what's wrong?
1. مریضاحوال به نظر میرسی؛ چی شده؟
2
تأسفبار
فلاکتبار
معادل ها در دیکشنری فارسی:
نکبتبار
فلاکتبار
formal
مترادف و متضاد
awful
harsh
miserable
poor
comfortable
luxurious
1.She had a wretched time of it at school.
1. او در مدرسه اوقات فلاکتباری داشت.
3
بیچاره
بدبخت، مفلوک
معادل ها در دیکشنری فارسی:
بدبخت
خوار
ذلیل
ذلیلشده
زبون
سوتهدل
سیاهبخت
مفلوک
مادرمرده
formal
مترادف و متضاد
miserable
unfortunate
unlucky
fortunate
1.She finally agreed to have the wretched animal put down.
1. او بالاخره موافقت کرد که حیوان بیچاره را راحت کند [بکشد].
4
منفور
اعصابخردکن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
پدرسوخته
informal
مترادف و متضاد
contemptible
despicable
admirable
worthy
1.Is it that wretched woman again?
1. آیا دوباره آن زن منفور آمده است؟
تصاویر
کلمات نزدیک
wrestling is all right. it's the national sport in our country.
wrestling
wrestler
wrestle
wrest
wretchedly
wretchedness
wriggle
wriggle out of
wright
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان