Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . از زیر کاری در رفتن
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
to wriggle out of
/ˈrɪgəl aʊt ʌv/
فعل گذرا
[گذشته: wriggled out of]
[گذشته: wriggled out of]
[گذشته کامل: wriggled out of]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
از زیر کاری در رفتن
شانه خالی کردن، طفره رفتن
disapproving
informal
1.He promised he'd help me paint the living room, but now he's trying to wriggle out of it.
1. او قول داد در رنگ کردن اتاق نشمین به من کمک کند، اما الان دارد سعی میکند از زیر کار دربرود.
تصاویر
کلمات نزدیک
wriggle
wretchedness
wretchedly
wretched
wrestling is all right. it's the national sport in our country.
wright
wring
wring someone's neck
wrinkle
wrinkled
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان