Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
keyboard
×
À
à
Æ
æ
Ç
ç
È
è
É
é
Ê
ê
Ë
ë
Î
î
Ï
ï
Ô
ô
Œ
œ
Ù
ù
Û
û
Ü
ü
1 . بلد بودن
2 . همدیگر را شناختن
3 . شناختن
4 . کشیدن [محرومیت، گرسنگی،... ]
5 . مواجه شدن با [موفقیت، شهرت...]
6 . خود را شناختن
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
connaître
/kɔnɛtʀ/
فعل بی قاعده
فعل گذرا
[گذشته کامل: connu]
[حالت وصفی: connaissant]
[فعل کمکی: avoir ]
صرف فعل
1
بلد بودن
مترادف و متضاد
savoir
connaître quelque chose
چیزی را بلد بودن
1. Faites-lui confiance, elle connaît son métier.
1. به او اعتماد کنید. او شغلش را بلد است.
2. Il connaît plusieurs langues étrangères.
2. او چندین زبان خارجی بلد است.
3. Pierre ne connaît pas ce mot.
3. "پییر" این کلمه را بلد نیست.
2
همدیگر را شناختن
(se connaître)
1.Depuis quand vous connaissez-vous ?
1. از چه زمانی شما همدیگر را میشناسید؟
2.Ils se connaissent de l'université.
2. آنها از دوران دانشگاه همدیگر را میشناسند.
3
شناختن
مترادف و متضاد
découvrir
fréquenter
rencontrer
connaître quelque chose
چیزی را شناختن
1. Je connais très bien son oncle.
1. من عمویش را خیلی خوب میشناسم.
2. Je connaît M.Durand, j'ai des relations avec lui.
2. من آقای دوران را میشناسم، با او ارتباط دارم.
3. Je l'ai connue à l'université.
3. من او را از دوران دانشگاه میشناسم.
4. Je ne connais pas du tout cette région.
4. من اصلاً این ناحیه را نمیشناسم.
connaître de nom/connaître de vue
اسمی شناختن/ظاهری شناختن
1. Je le connais de nom. Il s'appelle Mona, n'est-ce pas ?
1. من او را اسمی میشناسم. اسمش مونا است. نه؟
2. Je le connais de vue.
2. من او را ظاهری میشناسم.
نکته faire connaître quelque chose
faire connaître quelque chose یعنی چیزی را شناساندن، معرفی کردن. مثال:
je fais connaître ma région = من ناحیهمان را معرفی میکنم.
4
کشیدن [محرومیت، گرسنگی،... ]
چشیدن، تجربه کردن
مترادف و متضاد
éprouver
ressentir
vivre
ignorer
connaître la faim/l'humiliation/la privation...
گرسنگی/تحقیر/محرومیت... را چشیدن
1. Ils ont connu la faim et les humiliations.
1. آنها طعم گرسنگی و تحقیر را چشیدهاند.
2. Je connaissais la difficulté, je l'ai vécue.
2. سختی میچشیدم، تجربهاش کردهام.
5
مواجه شدن با [موفقیت، شهرت...]
برخوردن، کسب کردن
مترادف و متضاد
avoir
rencontrer
connaître le succès/la gloire...
موفقیت/شهرت... کسب کردن
1. Ce film connaît actuellement un grand succès.
1. این فیلم در حال حاضر موفقیت بزرگی کسب کردهاست.
2. Cette pièce connaît un grand succès.
2. این نمایشنامه موفقیت بزرگی کسب میکند.
3. L’industrie du tourisme connaît une période exceptionnelle.
3. صنعت توریسم در حال حاضر با دورهای استثنائی مواجه است.
6
خود را شناختن
(se connaître)
se connaître (parfaitement)
خود را (خوب) شناختن
1. Elle se connaît, elle n'abandonnera pas.
1. او خودش را میشناسد. بنابراین تسلیم نخواهد شد.
2. Pour avoir une bonne relation avec les autres, il faut que vous vous connaissiez parfaitement.
2. برای داشتن رابطهای خوب با دیگران، باید خودتان را کامل بشناسید.
تصاویر
کلمات نزدیک
connaisseur
connaissance
conjurer
conjuration
conjuguer
connaître par cœur
connaître une ville comme sa poche
connecter
connecté
connexion
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان