[فعل]

connaître

/kɔnɛtʀ/
فعل بی قاعده فعل گذرا
[گذشته کامل: connu] [حالت وصفی: connaissant] [فعل کمکی: avoir ]

1 بلد بودن

مترادف و متضاد savoir
connaître quelque chose
چیزی را بلد بودن
  • 1. Faites-lui confiance, elle connaît son métier.
    1. به او اعتماد کنید. او شغلش را بلد است.
  • 2. Il connaît plusieurs langues étrangères.
    2. او چندین زبان خارجی بلد است.
  • 3. Pierre ne connaît pas ce mot.
    3. "پییر" این کلمه را بلد نیست.

2 همدیگر را شناختن (se connaître)

  • 1.Depuis quand vous connaissez-vous ?
    1. از چه زمانی شما همدیگر را می‌شناسید؟
  • 2.Ils se connaissent de l'université.
    2. آنها از دوران دانشگاه همدیگر را می‌شناسند.

3 شناختن

مترادف و متضاد découvrir fréquenter rencontrer
connaître quelque chose
چیزی را شناختن
  • 1. Je connais très bien son oncle.
    1. من عمویش را خیلی خوب می‌شناسم.
  • 2. Je connaît M.Durand, j'ai des relations avec lui.
    2. من آقای دوران را می‌شناسم، با او ارتباط دارم.
  • 3. Je l'ai connue à l'université.
    3. من او را از دوران دانشگاه می‌شناسم.
  • 4. Je ne connais pas du tout cette région.
    4. من اصلاً این ناحیه را نمی‌شناسم.
connaître de nom/connaître de vue
اسمی شناختن/ظاهری شناختن
  • 1. Je le connais de nom. Il s'appelle Mona, n'est-ce pas ?
    1. من او را اسمی می‌شناسم. اسمش مونا است. نه؟
  • 2. Je le connais de vue.
    2. من او را ظاهری می‌شناسم.
نکته faire connaître quelque chose
faire connaître quelque chose یعنی چیزی را شناساندن، معرفی کردن. مثال:
je fais connaître ma région = من ناحیه‌مان را معرفی می‌کنم.

4 کشیدن [محرومیت، گرسنگی،... ] چشیدن، تجربه کردن

مترادف و متضاد éprouver ressentir vivre ignorer
connaître la faim/l'humiliation/la privation...
گرسنگی/تحقیر/محرومیت... را چشیدن
  • 1. Ils ont connu la faim et les humiliations.
    1. آنها طعم گرسنگی و تحقیر را چشیده‌اند.
  • 2. Je connaissais la difficulté, je l'ai vécue.
    2. سختی می‌چشیدم، تجربه‌اش کرده‌ام.

5 مواجه شدن با [موفقیت، شهرت...] برخوردن، کسب کردن

مترادف و متضاد avoir rencontrer
connaître le succès/la gloire...
موفقیت/شهرت... کسب کردن
  • 1. Ce film connaît actuellement un grand succès.
    1. این فیلم در حال حاضر موفقیت بزرگی کسب کرده‌است.
  • 2. Cette pièce connaît un grand succès.
    2. این نمایشنامه موفقیت بزرگی کسب می‌کند.
  • 3. L’industrie du tourisme connaît une période exceptionnelle.
    3. صنعت توریسم در حال حاضر با دوره‌ای استثنائی مواجه است.

6 خود را شناختن (se connaître)

se connaître (parfaitement)
خود را (خوب) شناختن
  • 1. Elle se connaît, elle n'abandonnera pas.
    1. او خودش را می‌شناسد. بنابراین تسلیم نخواهد شد.
  • 2. Pour avoir une bonne relation avec les autres, il faut que vous vous connaissiez parfaitement.
    2. برای داشتن رابطه‌ای خوب با دیگران، باید خودتان را کامل بشناسید.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان