خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . بیهوش شدن
[فعل]
أُغْمِيَ
فعل ناگذر
1
بیهوش شدن
1.أُغْمِيَ عَلَيَّ وَالآن أَنَا فِي المُسْتَشْفَى.
من بیهوش شدم و الآن من در بیمارستان هستم.
2.اِبْنَتِي أُغْمِيَ عَلَيْهَا مِنَ الجُوع.
دخترم از گرسنگی بیهوش شد.
3.هُوَ أُغْمِيَ عَلَيْه فِي المُسْتَشْفَى!
او در بیمارستان بیهوش شد!
أُغْمِيَ عَلِيه
بیهوش شدن
کلمات نزدیک
ابتلع
تزوج
عض
ارتجف
همس
حدق
ركل
بصق
تقيأ
ساعد
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان