1 . آشکار کردن
[فعل]

جَهَرَ

فعل گذرا

1 آشکار کردن

جَهَرَ بِ
آشکار کردن
  • 1. جَهَرَ بِهِ لَمَّا حَجَّ هِشَامُ بْنُ عَبْدِ المَلِكِ فِي أَيَّامِ أَبِيهِ.
    1. وقتی هشام بن عبد الملک در روزگار پدرش به حج رفت، او آن را آشکار کرد.
  • 2. سَأَجْهَرُ بِالْحَقِيقَة.
    2. من حقیقت را آشکار خواهم کرد.
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان