خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . ماموریت
[اسم]
die Dienstreise
/ˈdiːnstˌʀaɪ̯zə/
قابل شمارش
مونث
[جمع: Dienstreisen]
[ملکی: Dienstreise]
1
ماموریت
سفر کاری
1.Seine Dienstreise ging diesmal nach München.
1. ماموریت او این بار به مونیخ رفت.
2.Während einer einwöchigen Dienstreise
2. در طول یک ماموریت یک هفتهای
تصاویر
کلمات نزدیک
dienstlich
dienstleistung
dienstags
dienstag
dienst
dienststelle
dies
diesbezüglich
diese
diesel
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان