خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . اصلی
[اسم]
das Haupt
/haʊ̯pt/
قابل شمارش
خنثی
[جمع: Häupter]
[ملکی: Haupt(e)s]
1
اصلی
رئیس
1.Das Hauptargument des Autors überzeugt mich nicht.
1. استدلال اصلی نویسنده من را قانع نمی کند.
2.Er ist das Haupt des Stammes.
2. او رئیس قبیله است.
تصاویر
کلمات نزدیک
haufen
hauer
hauen
haue
hauchen
hauptbahnhof
hauptfigur
hauptgericht
hauptgrund
hauptmotiv
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان