خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . کشمش
[اسم]
die Rosine
/ʁoˈziːnə/
قابل شمارش
مونث
[جمع: Rosinen]
[ملکی: Rosine]
1
کشمش
1.Für dieses Rezept braucht man Rosinen.
1. برای این دستور غذا به کشمشهایی نیاز است.
2.Wie eine Rosine in der Sonne?
2. مانند یک کشمش در آفتاب؟
تصاویر
کلمات نزدیک
rosig
rosenthal
rosenmontagszug
rosenmonatagszug
rose
rosmarin
ross
rost
rosten
rostfrei
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان