خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . تجمع کردن
2 . سر هم کردن
3 . جمعآوری کردن
[فعل]
to assemble
/əˈsɛmbəl/
فعل ناگذر
[گذشته: assembled]
[گذشته: assembled]
[گذشته کامل: assembled]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
تجمع کردن
جمع شدن، گرد آمدن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
اجلاس داشتن
جمع شدن
مترادف و متضاد
come together
gather
disperse
1.All the people who had assembled for the picnic vanished when the rain began to fall.
1. تمام مردمی که برای پیکنیک جمع شده بودند، با شروع باران، ناپدید شدند.
2.The rioters assembled outside the White House.
2. آشوبگرها بیرون کاخ سفید تجمع کردند.
2
سر هم کردن
سوار کردن (ماشینآلات)، مونتاژ کردن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
سوار کردن
مونتاژ کردن
مترادف و متضاد
build
put together
dismantle
1.I am going to assemble a model of a spacecraft.
1. من قصد دارم مدلی از یک سفینه فضایی سر هم کنم.
3
جمعآوری کردن
to assemble evidence/data
مدرک/اطلاعات جمعآوری کردن
تصاویر
کلمات نزدیک
assegai
assay
assault and battery
assault
assassination
assembler
assembling
assembly
assembly hall
assembly line
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان