1 . پشت 2 . پشت 3 . پشتی 4 . حمایت کردن 5 . عقب عقب رفتن 6 . شرط بستن (روی اسب و ...) 7 . به (سوی) عقب 8 . برگشت (برگشتن)
[اسم]

back

/bæk/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 پشت کمر

مترادف و متضاد dorsum rear spine
to sleep on one's back
به پشت خوابیدن
  • Do you sleep on your back or your front?
    آیا به پشت می‌خوابی یا به شکم؟
to lie on one's back
به پشت دراز کشیدن
  • He lay on his back, staring at the ceiling.
    او به پشت دراز کشید و به سقف زل زد.
to have a bad back
کمردرد داشتن
  • I've got a bad back.
    من کمردرد دارم.
back pain
کمردرد
  • I have chronic back pain.
    من کمردرد مزمن دارم.

2 پشت عقب

معادل ها در دیکشنری فارسی: پس پشت دنبال ظهر عقب کول
in/at/on the back of something
پشت [عقب] چیزی
  • 1. He was shot in the back of the knee.
    1. او پشت زانویش تیر خورد.
  • 2. He wrote her e-mail address down on the back of an envelope.
    2. او آدرس ایمیلش را پشت یک پاکت نامه نوشت.
  • 3. I found some old photos at the back of the drawer.
    3. من چند تا عکس قدیمی در عقب کشو پیدا کردم.
  • 4. Our seats were right at the back of the theater.
    4. صندلی‌های ما درست پشت سالن تئاتر بود.
[صفت]

back

/bæk/
غیرقابل مقایسه

3 پشتی عقبی

معادل ها در دیکشنری فارسی: عقب عقبی
back pocket/door
جیب/در پشتی
  • I put it in the back pocket of my jeans.
    من آن را در جیب پشتی شلوار جینم گذاشتم.
the back seat
صندلی عقب
  • Take the back seat.
    روی صندلی عقب بنشین.
[فعل]

to back

/bæk/
فعل گذرا
[گذشته: backed] [گذشته: backed] [گذشته کامل: backed]

4 حمایت کردن

مترادف و متضاد support
to back somebody/something
از کسی/چیزی حمایت کردن
  • 1. I back you all the way.
    1. من تا آخر از تو حمایت می‌کنم.
  • 2. The management has refused to back our proposals.
    2. مدیریت نپذیرفت که از پیشنهادات ما حمایت کند.

5 عقب عقب رفتن دنده عقب بردن (اتومبیل و ...)

to back into/out of/away from ...
عقب عقب به جایی رفتن/از جایی بیرون آمدن/از جایی دور شدن و...
  • 1. She backed into a doorway to let the crowds pass by.
    1. او عقب عقب به سمت در رفت تا اجازه دهد جمعیت رد شوند.
  • 2. She backed the car out of the garage.
    2. او اتومبیل را دنده عقب از پارکینگ بیرون برد [خارج کرد].
  • 3. The train backed into the station.
    3. قطار عقب عقب به ایستگاه رفت [قطار از عقب وارد ایستگاه شد].

6 شرط بستن (روی اسب و ...)

مترادف و متضاد bet on
to back something
روی چیزی شرط بستن
  • I backed the winner and won fifty pounds.
    من روی اسبی که بیشترین شانس برنده شدن را داشت، شرط بستم و پنجاه پوند برنده شدم.
[قید]

back

/bæk/
غیرقابل مقایسه

7 به (سوی) عقب

معادل ها در دیکشنری فارسی: عقب
مترادف و متضاد forward
to move/step... back
به عقب حرکت کردن/قدم برداشتن و...
  • Could everyone move back a little, please?
    می‌شود لطفا همگی کمی به عقب حرکت کنید؟
to look back
به عقب نگاه کردن
  • I looked back to see her.
    من به (سوی) عقب نگاه کردم تا او را ببینم.
to comb one's hair back
موی خود را به عقب شانه زدن
  • You've combed your hair back.
    مویت را به عقب شانه زده‌ای.
to keep something/somebody back
چیزی/کسی را عقب نگه داشتن
  • The barriers kept the crowd back.
    موانع جمعیت را عقب نگه داشت.

8 برگشت (برگشتن)

  • 1.We walked to the store and back.
    1. ما تا مغازه قدم زدیم و برگشتیم.
to go/come... back
برگشتن
  • 1. Could you go back to the beginning of the story?
    1. می‌توانی به آغاز داستان برگردی؟
  • 2. Go back to sleep.
    2. دوباره بخواب [به خواب برگرد].
to be back
برگشتن
  • I’ll be back at six o’clock.
    من ساعت شش بر می‌گردم.
توضیحاتی در رابطه با back
واژه back در اینجا قید است اما در فارسی نمی‌توان این واژه را در این مفهوم به عنوان قید استفاده کرد. بنابراین آن را به فعل تبدیل می‌کنیم.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان