خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . امور بانکی
2 . بانکداری
[اسم]
banking
/ˈbæŋ.kɪŋ/
غیرقابل شمارش
1
امور بانکی
عملیات بانکی
to do one's banking
امور بانکی انجام دادن
1. A lot of people are shopping and doing their banking online now.
1. بسیاری از افراد امروزه بهصورت آنلاین خرید میکنند و عملیات بانکی انجام میدهند.
2. I need to do my banking this afternoon.
2. من باید امروز بعدازظهر امور بانکیام را انجام دهم.
2
بانکداری
معادل ها در دیکشنری فارسی:
بانکداری
a career in banking
حرفهای مرتبط با بانکداری
She's thinking about a career in banking.
او به حرفهای مرتبط با بانکداری فکر میکند.
investment banking
بانکداری سرمایهگذاری
تصاویر
کلمات نزدیک
banker's hours
banker's draft
banker
bank teller
bank statement
banknote
bankroll
bankrupt
bankruptcy
banks
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان