خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . شروع
[اسم]
beginning
/bɪˈgɪn.ɪŋ/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
شروع
ابتدا، آغاز
معادل ها در دیکشنری فارسی:
آغاز
اقامه
بدو
سرآغاز
شروع
مبدا
ابتدا
مترادف و متضاد
dawn
emergence
opening
start
end
1.I enjoyed my job at the beginning, but I'm bored with it now.
1. من در ابتدا شغلم را دوست داشتم اما الان حوصلهام را سر میبرد.
2.She sat down and read the book straight through from beginning to end.
2. او نشست و کتابی را دقیقا از ابتدا شروع کرد.
3.We met at the beginning of 1998.
3. ما همدیگر را در ابتدای سال 1998 ملاقات کردم.
تصاویر
کلمات نزدیک
beginner
begin with
begin
begging bowl
begging
beginning and end
begone
begonia
begrudge
beguile
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان