خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . باور کردن
2 . اعتقاد داشتن (به خدا و ...)
3 . فکر کردن
[فعل]
to believe
/bɪˈliːv/
فعل گذرا
[گذشته: believed]
[گذشته: believed]
[گذشته کامل: believed]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
باور کردن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
اعتقاد داشتن
باور کردن
یقین داشتن
مترادف و متضاد
accept
be convinced by
have confidence in
regard as true
disbelieve
1.I can't believe she wants to go out with me.
1. نمیتوانم باور کنم که او میخواهد با من بیرون برود.
to believe somebody
حرف کسی را باور کردن
1. Believe me, she's not right for you.
1. حرفم را باور کن، او برای تو مناسب نیست.
2. I told you she was there but you wouldn't believe me.
2. به تو گفتم که او آنجا بود، اما تو حرفم را باور نکردی.
3. The man claimed to be a social worker and the old woman believed him.
3. آن مرد ادعا کرد که یک مددکار اجتماعی است و آن پیرزن حرفش را باور کرد.
to believe something
چیزی را باور کردن
1. I believed his lies for years.
1. من سالها دروغهایش را باور کردم.
2. I don’t believe a word of it.
2. یک کلمه از آن را هم باور نمیکنم.
3. I find that hard to believe.
3. باور کردن آن برایم سخت است.
to believe how/what...
باور کردن چگونه/چه و...
I can't believe how much better I feel.
نمیتوانم باور کنم چقدر حس بهتری دارم.
to believe (that)…
باور کردن (که) ...
1. I don't believe I'm doing this!
1. باور نمیکنم [باورم نمیشود] (که) دارم این کار را انجام میدهم!
2. She couldn't believe (that) it was all happening again.
2. او نمیتوانست باور کند (که) همهچیز داشت دوباره اتفاق میافتاد.
believe it or not
چه بار کنی چه نکنی
He enjoys school, believe it or not.
او از مدرسه لذت میبرد، چه بار کنی چه نکنی.
2
اعتقاد داشتن (به خدا و ...)
باور داشتن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
معتقد بودن
عقیده داشتن
1.She says those who believe will go to heaven.
1. او میگوید آنهایی که (به خدا) اعتقاد دارند، به بهشت خواهند رفت.
to believe in something/somebody
به چیزی/کسی اعتقاد داشتن
1. Do you believe in ghosts?
1. آیا به روح اعتقاد داری [آیا به وجود داشتن ارواح باور داری]؟
2. I believe in God but not in your God.
2. من به خدا اعتقاد دارم، اما نه به خدای تو.
3
فکر کردن
معتقد بودن، نظر (بهخصوصی) داشتن، فرض کردن
مترادف و متضاد
assume
be of the opinion that
suppose
think
doubt
1.“Where does she come from?” “Spain, I believe.”
1. «او اهل کجاست؟» «اسپانیا، فکر کنم.»
to believe (that)…
فکر کردن [معتقد بودن] که ...
1. She believes that killing animals for food or fur is completely immoral.
1. او معتقد است که کشتن حیوانات برای غذا یا خز، کاملاً غیراخلاقی است.
2. The candidate believes (that) education is the most important issue facing the government.
2. آن کاندیدا معتقد است که تحصیلات مهمترین مسئلهای است که دولت با آن مواجه است.
3. They believe that their health has suffered because of the chemicals.
3. آنها فکر میکنند که سلامتشان بهخاطر مواد شیمیایی آسیب دیدهاست.
to believe so/not
فکر کردن/فکر نکردن
1. "Is she coming alone?" "I believe so."
1. «او دارد تنها میآید؟» «فکر کنم.»
2. “Does he still work there?” “I believe not.”
2. «او هنوز آنجا کار میکند؟» «فکر نکنم.»
it is believed (that)…
فرض میشود [این باور وجود دارد] (که) ...
It is believed that the couple has left the country.
فرض میشود (که) آن زوج کشور را ترک کردهاند.
to believe somebody/something + adj.
کسی/چیزی را حالتی فرض کردن
Three sailors are missing, believed drowned.
سه ملوان گم شدهاند و غرقشده فرض شدند.
to believe somebody/something to be, etc. something
کسی/چیزی را چیزی فرض کردن و ...
The vases are believed to be worth over $20,000 each.
فرض میشود که آن گلدانها هر کدام بیشتر از 20 هزار دلار ارزش داشته باشند.
تصاویر
کلمات نزدیک در دیکشنری تصویری
believably
believable
belief
belgium
belgian waffle
believe in
belittle
bell
bell pepper
bell-bottoms
کلمات نزدیک
believable
belief
belie
belgium
belgian franc
believe in
believe in superstitions
believe it or not
believe me!
believe one's ears
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان