خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . لکه دار کردن
[فعل]
to besmirch
/bɪˈsmɜːrtʃ/
فعل گذرا
[گذشته: besmirched]
[گذشته: besmirched]
[گذشته کامل: besmirched]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
لکه دار کردن
بدنام کردن، بی آبرو کردن
مترادف و متضاد
soil
stain
sully
1.He had deliberately set out to besmirch her reputation.
1. او عمدا برنامه ریزی کرده بود که آبروی دختر را لکه دار کند.
تصاویر
کلمات نزدیک
besmear
besieged
besiege
besides
beside
besom
besotted
bespectacled
bess
bessie
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان