1 . بزرگ 2 . مهم 3 . بزرگ (سن) 4 . پروپاقرص 5 . محبوب 6 . سخاوتمند (معمولاً کنایه‌آمیز)
[صفت]

big

/bɪg/
قابل مقایسه
[حالت تفضیلی: bigger] [حالت عالی: biggest]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 بزرگ درشت

مترادف و متضاد great huge large sizeable little small
  • 1.This shirt isn't big enough.
    1. این پیراهن به اندازه کافی بزرگ نیست.
a big something
چیز بزرگ
  • 1. A thousand people took part in the region's biggest-ever cycle race.
    1. هزار نفر در بزرگ‌ترین مسابقه دوچرخه‌سواری منطقه شرکت کردند.
  • 2. Could I try these shoes in a bigger size?
    2. می‌توانم این کفش‌ها را در سایز بزرگتر امتحان کنم؟
  • 3. I had a great big slice of chocolate cake.
    3. یک تکه بسیار بزرگ کیک شکلاتی خوردم.
a big somebody
آدم درشت (هیکل)
  • He's a big man.
    او مرد درشتی است.
big money
پول زیاد/کلان
  • They were earning big money.
    آنها پول زیادی درمی‌آوردند.
a big mistake
یک اشتباه بزرگ
  • You are making a big mistake.
    تو داری مرتکب یک اشتباه بزرگ می‌شوی.
big plans
برنامه‌های بزرگ [بلندپروازانه]
  • We are a small company with big plans.
    ما شرکتی کوچک با برنامه‌هایی بزرگ هستیم.

2 مهم سرنوشت‌ساز

مترادف و متضاد important major serious significant minor trivial unimportant
a big decision
یک تصمیم مهم
  • He had a big decision to make.
    او تصمیم مهمی برای گرفتن داشت.
a big story
یک داستان مهم
  • The big story in the news this week is the governor's resignation.
    داستان مهم در اخبار این هفته استعفای فرماندار است.
a big moment
یک لحظه مهم [سرنوشت‌ساز]
  • 1. It was a big moment for me.
    1. آن لحظه مهمی برای من بود.
  • 2. She took the stage for her big moment.
    2. او برای لحظه مهمش روی صحنه رفت.
a big match
مسابقه مهم
  • Tonight is the biggest match of his career.
    امشب مهم‌ترین مسابقه حرفه‌اش است.

3 بزرگ (سن)

informal
مترادف و متضاد grown-up mature little small
big brother/sister
برادر/خواهر بزرگ
  • Amy is my big sister.
    "ایمی" خواهر بزرگ من است.
big girl/boy
دختر/پسر بزرگ
  • You're a big girl now.
    تو دیگر دختر بزرگی شده‌ای.

4 پروپاقرص دوآتشه

مترادف و متضاد enthusiastic
a big fan of someone/something
طرفدار پروپاقرص کسی/چیزی
  • I'm a big fan of hers.
    من طرفدار پروپاقرص او هستم.
a big something fan
طرفدار پروپاقرص چیزی
  • She is a big tennis fan.
    او طرفدار پروپاقرص تنیس است.

5 محبوب موفق

مترادف و متضاد popular successful unpopular
big in ...
محبوب در ...
  • Some African bands are big in Britain.
    برخی گروه‌های موسیقی آفریقایی در بریتانیا محبوب هستند.
big color
رنگ محبوب
  • Orange is the big color this year.
    امسال نارنجی رنگ محبوب است [امسال رنگ نارنجی مد است].

6 سخاوتمند (معمولاً کنایه‌آمیز) مهربان

مترادف و متضاد generous kind
big of someone
کسی سخاوتمند بودن
  • He gave me an extra five dollars for two hours of work. I thought, “That's big of you.”
    او برای دو ساعت کار، پنج دلار اضافه به من داد. من پیش خودم فکر کردم، «چقدر سخاوتمند هستی.»
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان