خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . حمله ناگهانی
2 . تلاش
3 . بمباران کردن (ناگهانی)
[اسم]
blitz
/blɪts/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
حمله ناگهانی
حمله برقآسا
معادل ها در دیکشنری فارسی:
حمله برقآسا
2
تلاش
کوشش
مترادف و متضاد
effort
endeavor
[فعل]
to blitz
/blɪts/
فعل گذرا
[گذشته: blitzed]
[گذشته: blitzed]
[گذشته کامل: blitzed]
صرف فعل
3
بمباران کردن (ناگهانی)
1.London was heavily blitzed in the war.
1. لندن در جنگ به شدت بمباران شد.
تصاویر
کلمات نزدیک
blithering
blithely
blithe
blistering
blistered
blizzard
bloat
bloated
blob
bloc
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان