خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . (شی) مبهم
2 . تیره و تار کردن
[اسم]
blur
/blɜr/
غیرقابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
(شی) مبهم
تیره و تار
1.If I don't wear my glasses, everything is just a blur.
1. اگر عینکم را نگذارم همه چیز مبهم می شود.
[فعل]
to blur
/blɜr/
فعل گذرا
[گذشته: blurred]
[گذشته: blurred]
[گذشته کامل: blurred]
صرف فعل
2
تیره و تار کردن
مبهم کردن
مترادف و متضاد
dim
obscure
clear
1.The rain blurred everyone's view of the valley.
1. باران دید همه را از منظره روستا تیره و تار کرد.
تصاویر
کلمات نزدیک
bluntly
blunt
blundering
blunderbuss
blunder
blurb
blurred
blurry
blurt
blurt out
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان