خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . تار (دید)
[صفت]
blurred
/blɜːrd/
قابل مقایسه
[حالت تفضیلی: more blurred]
[حالت عالی: most blurred]
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
تار (دید)
معادل ها در دیکشنری فارسی:
تار
محو
1.She suffered from dizziness and blurred vision.
1. او از سرگیجه و دید تار رنج میبرد.
تصاویر
کلمات نزدیک
blurb
blur
bluntly
blunt
blundering
blurry
blurt
blurt out
blush
blusher
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان