1 . تار (دید)
[صفت]

blurred

/blɜːrd/
قابل مقایسه
[حالت تفضیلی: more blurred] [حالت عالی: most blurred]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 تار (دید)

معادل ها در دیکشنری فارسی: تار محو
  • 1.She suffered from dizziness and blurred vision.
    1. او از سرگیجه و دید تار رنج می‌برد.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان