خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . جدایی
2 . ازهمپاشیدگی
[اسم]
break-up
/ˈbreɪˌkʌp/
قابل شمارش
1
جدایی
به هم خوردن (رابطه)
معادل ها در دیکشنری فارسی:
قطع رابطه
1.Family break-up increases the risk of childhood depression.
1. جدایی در خانواده خطر افسردگی دوران کودکی را زیاد میکند.
the breakup of their marriage
به هم خوردن ازدواج آنها
2
ازهمپاشیدگی
فروپاشی
معادل ها در دیکشنری فارسی:
ازهمپاشیدگی
تصاویر
کلمات نزدیک
breakthrough
breakout
breaking point
breaking and entering
breakfast tv
breakwater
bream
breast
breast cancer
breast milk
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان