خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . بچه
2 . به چیزی آزاردهنده فکر کردن
[اسم]
brood
/brud/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
بچه
جوجه
1.Over the next six months she carefully tends her precious brood.
1. طی شش ماه آینده، مادر با دقت از جوجه های باارزشش نگهداری می کند.
[فعل]
to brood
/brud/
فعل ناگذر
[گذشته: brooded]
[گذشته: brooded]
[گذشته کامل: brooded]
صرف فعل
2
به چیزی آزاردهنده فکر کردن
خودخوری کردن، در فکر فرو رفتن (درباره چیزی آزاردهنده)
تصاویر
کلمات نزدیک
brooch
bronzed
bronze medal
bronze
bronco
brood mare
brooding
broody
brook
brooklyn
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان