خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . دفن کردن
[فعل]
to bury
/ˈber.i/
فعل گذرا
[گذشته: buried]
[گذشته: buried]
[گذشته کامل: buried]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
دفن کردن
دفن شدن، چال کردن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
به خاک سپردن
خاک کردن
دفن کردن
مترادف و متضاد
earth up
entomb
inter
exhume
1.His father was buried in the churchyard.
1. پدرش در حیاط کلیسا دفن شده بود.
2.I buried my dog in the yard.
2. من سگم را در حیاط دفن کردم.
3.She wants to be buried next to her mother.
3. او میخواهد در کنار مادرش دفن شود.
4.The dog buried the bone in the yard.
4. آن سگ استخوان را در حیاط چال کرد.
تصاویر
کلمات نزدیک در دیکشنری تصویری
burst with
burst out
burst into
burst
bursar
bury head in the sand
bury in
bury the hatchet
burying
burying ground
کلمات نزدیک
burundi
burton
bursting
burst out
burst its banks
bury one's head in the sand
bus
bus driver
bus lane
bus pass
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان