1 . وسط حرف کسی پریدن 2 . دخالت (بیجا) کردن
[فعل]

to butt in

/bʌt ɪn/
فعل ناگذر
[گذشته: butted in] [گذشته: butted in] [گذشته کامل: butted in]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 وسط حرف کسی پریدن حرف کسی را قطع کردن

  • 1.How can I explain if you keep butting in?
    1. چطور می‌توانم توضیح دهم، وقتی تو مدام وسط حرفم می‌پری؟

2 دخالت (بیجا) کردن

informal
مترادف و متضاد interfere
  • 1.I didn't ask you to butt in on my private business.
    1. من از تو نخواستم که در مسائل شخصی من دخالت کنی.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان