خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . سیبزمینی سرخکرده
[اسم]
chips
/tʃɪps/
غیرقابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
سیبزمینی سرخکرده
چیپس
معادل ها در دیکشنری فارسی:
چیپس
1.All main courses are served with chips or baked potato.
1. تمام غذاهای اصلی همراه با سیبزمینی سرخکرده یا پخته سرو میشوند.
2.He was eating a burger and chips.
2. او داشت برگر و سیبزمینی سرخکرده میخورد.
تصاویر
کلمات نزدیک
chipped
chipmunk
chipboard
chip in
chip
chiropodist
chiropractic
chiropractor
chirp
chirpy
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان