Close the sidebar
خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
Close the sidebar
☰
1 . رقیب
2 . هماورد
[اسم]
competitor
/kəmˈpetɪtər/
قابل شمارش
1
رقیب
حریف
معادل ها در دیکشنری فارسی:
رقیب
مترادف و متضاد
challenger
contestant
opponent
rival
ally
1.We produce cheaper goods than our competitors.
1. ما به نسبت رقبایمان کالای ارزانتری تولید میکنیم.
our main competitor
رقیب اصلی ما
2
هماورد
شرکتکننده (در مسابقه)
1.Two of the competitors failed to turn up for the race.
1. دو نفر از شرکتکنندگان نتوانستند خود را به مسابقه برسانند.
تصاویر
کلمات نزدیک
competitiveness
competitive salary
competitive
competition
competing
compilation
compilation album
compile
compiler
complacency
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان