خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . هماهنگی
2 . توازن
[اسم]
coordination
/koʊˌɔrdəˈneɪʃən/
غیرقابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
هماهنگی
معادل ها در دیکشنری فارسی:
هماهنگی
1.There wasn’t enough coordination between the committees.
1. هماهنگی کافی بین کمیتهها وجود نداشت.
2
توازن
تناسب
1.This move requires coordination and balance.
1. این حرکت به توازن و تعادل نیاز دارد.
تصاویر
کلمات نزدیک
coordinates
coordinated
coordinate
cooperative
cooperation
coordinator
coot
cootie
cop
cop out
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان