خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . جمعیت
2 . ازدحام کردن
[اسم]
crowd
/krɑʊd/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
جمعیت
ازدحام، شلوغی
معادل ها در دیکشنری فارسی:
ازدحام
جمعیت
مترادف و متضاد
flock
mass
multitude
throng
1.A large crowd gathered outside the pop star's hotel.
1. جمعیت زیادی بیرون هتل محل اقامت ستاره پاپ جمع شده بودند.
through the crowd
از میان جمعیت
He pushed his way through the crowd.
او راهش را از میان جمعیت با هل دادن باز کرد.
to avoid the crowds
از شلوغی دور ماندن
Shop early to avoid the crowds.
زود به خرید بروید تا از شلوغی دور بمانید.
[فعل]
to crowd
/krɑʊd/
فعل ناگذر
[گذشته: crowd]
[گذشته: crowd]
صرف فعل
2
ازدحام کردن
جمع شدن، گرد آمدن
1.The journalists crowded around the movie star.
1. خبرنگاران به دور آن ستاره [بازیگر] سینما ازدحام کردند.
تصاویر
کلمات نزدیک در دیکشنری تصویری
crowbar
crow's foot
crow's feet
crow
croupe
crowd around
crowded
crowdie
crowfoot
crown
کلمات نزدیک
crowberry
crowbar
crow
crouton
croupier
crowded
crowdedness
crown
crown prince
crowning
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان