1 . (موی) فر 2 . فر کردن (مو) 3 . فر بودن (مو)
[اسم]

curl

/kɜːrl/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 (موی) فر پیچ (مو)

  • 1.The baby had dark eyes and dark curls.
    1. بچه چشم های سیاه و (موهای) فر سیاه داشت.
[فعل]

to curl

/kɜːrl/
فعل گذرا
[گذشته: curled] [گذشته: curled] [گذشته کامل: curled]

2 فر کردن (مو) مجعد کردن

معادل ها در دیکشنری فارسی: تاب دادن حلقه کردن میزانپلی کردن
  • 1.He curls his hair once a month.
    1. او یک‌بار در ماه، موهایش را فر می‌کند.

3 فر بودن (مو) مجعد بودن

  • 1.His hair curls naturally.
    1. موهای او به‌طور طبیعی فر است.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان