خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . بدهی
[اسم]
debt
/det/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
بدهی
معادل ها در دیکشنری فارسی:
بدهی
دین
قرض
قرضه
1.He got into debt after he lost his job.
1. او پس از اینکه کارش را ازدست داد، بدهکار شد.
2.He had run up credit card debts of thousands of dollars.
2. او بدهی کارت اعتباری به مبلغ هزاران دلار بالا آوردهاست.
3.I need to pay off all my debts before I leave the country.
3. من باید قبل از اینکه کشور را ترک کنم، بدهیهایم را صاف کنم.
4.The company is deep in debt.
4. آن شرکت خیلی بدهکار است.
تصاویر
کلمات نزدیک
debris
debriefing
debrief
debrah
debra
debt burden
debt collector
debt relief
debtor
debug
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان