خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . بمب را خنثی کردن
2 . آرام کردن (اوضاع)
[فعل]
to defuse
/diːˈfjuːz/
فعل گذرا
[گذشته: defused]
[گذشته: defused]
[گذشته کامل: defused]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
بمب را خنثی کردن
1.Police closed the road while they defused the bomb.
1. وقتی آنها داشتند بمب را خنثی میکردند، پلیس جاده را بست.
2
آرام کردن (اوضاع)
از وخامت اوضاع کم کردن
1.Local police are trying to defuse racial tension in the community.
1. پلیس محلی در تلاش است که تا در درگیری نژادی در محله را آرام کند.
تصاویر
کلمات نزدیک
defunct
deft
defrost
defrocking
defray
defy
degenerate
degeneration
degenerative
deglutition
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان