خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . درد
2 . معذب کردن
[اسم]
discomfort
/dɪsˈkʌmfərt/
غیرقابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
درد
ناراحتی (جسمی)
معادل ها در دیکشنری فارسی:
وبال
ناراحتی
مترادف و متضاد
comfort
1.abdominal discomfort
1. درد شکمی
2.You will experience some minor discomfort during the treatment.
2. شما طی درمان درد کمی احساس خواهید کرد.
[فعل]
to discomfort
/dɪsˈkʌmfərt/
فعل گذرا
[گذشته: discomforted]
[گذشته: discomforted]
[گذشته کامل: discomforted]
صرف فعل
2
معذب کردن
مضطرب کردن، خجالتزده کردن
تصاویر
کلمات نزدیک
discomfit
discombobulate
discolored
discoloration
discolor
disconcert
disconcerted
disconcerting
disconnect
disconsolate
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان