خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . نبش قبر کردن
2 . کشف کردن
[فعل]
to disinter
/ˌdɪsɪntˈɜːr/
فعل گذرا
[گذشته: disinterred]
[گذشته: disinterred]
[گذشته کامل: disinterred]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
نبش قبر کردن
1.His corpse was disinterred and dumped in a pit.
1. جنازه او نبش قبر شد و در یک چاه انداخته شد.
2
کشف کردن
پیدا کردن
1.He has disinterred an important collection of writings.
1. او مجموعهای مهم از متون را پیدا کردهاست.
تصاویر
کلمات نزدیک
disintegration
disintegrated
disintegrate
disinherit
disingenuous
disinterest
disinterested
disjoint
disjointed
disjunction
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان