خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . اختلال
2 . بینظمی
[اسم]
disorder
/dɪˈsɔrdər/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
اختلال
بیماری
معادل ها در دیکشنری فارسی:
اختلال
ناراحتی
1.The family have a history of mental disorder.
1. آن خانواده تاریخچه اختلال ذهنی دارد.
a blood disorder
یک بیماری خونی
2
بینظمی
بیقانونی
معادل ها در دیکشنری فارسی:
آشفتگی
اغتشاش
بینظمی
پریشانی
هنگامه
نابسامانی
1.His financial affairs were in complete disorder.
1. امورات مالی او در بینظمی کامل انجام میشد.
تصاویر
کلمات نزدیک
disobey
disobedient
disobedience
disneyland
disney
disordered
disorderly
disorganization
disorganized
disorientate
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان