Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . سرپیچی کردن
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
to disobey
/ˌdɪsəˈbeɪ/
فعل گذرا و ناگذر
[گذشته: disobeyed]
[گذشته: disobeyed]
[گذشته کامل: disobeyed]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
سرپیچی کردن
نافرمانی کردن، اطاعت نکردن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
تخطی کردن
تخلف کردن
تمرد کردن
تمکین نکردن
سرپیچیدن
سرپیچی کردن
سرکشی کردن
نافرمانی کردن
مترادف و متضاد
obey
1.She disobeyed her parents and went to the party.
1. او از (اوامر) والدینش سرپیچی کرد و به آن مهمانی رفت.
2.the king severely chastised those who disobeyed his orders.
2. آن پادشاه، کسانی [آنهایی] را که از دستوراتش سرپیچی کردند [به دستوراتش اطاعت نکردند]، به شدت مجازات کرد.
تصاویر
کلمات نزدیک
disobedient
disobedience
disneyland
disney
dismount
disorder
disordered
disorderly
disorganization
disorganized
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان