خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . سردرگمی
[اسم]
disorientation
/dɪsˌɔːriənˈteɪʃn/
غیرقابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
سردرگمی
سرگشتگی
1.At the top of the hill I had a brief moment of disorientation.
1. در بالای تپه من یک لحظه کوتاه سردرگمی را تجربه کردم.
تصاویر
کلمات نزدیک
disorientate
disorganized
disorganization
disorderly
disordered
disoriented
disown
disparage
disparagement
disparaging
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان