1 . اختلال
[اسم]

disruption

/dɪsˈrʌpʃən/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 اختلال

معادل ها در دیکشنری فارسی: اختلال اخلال
  • 1.The accident brought widespread disruption on the roads.
    1. تصادف اختلال گسترده‌ای در جاده‌ها به همراه داشت.
  • 2.The strike caused serious disruptions.
    2. اعتصاب منجر به اختلالات جدی شد.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان