خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . جایگیر شدن
2 . سنگربندی کردن
[فعل]
to entrench
/ɛntɹˈɛntʃ/
فعل گذرا
[گذشته: entrenched]
[گذشته: entrenched]
[گذشته کامل: entrenched]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
جایگیر شدن
جا افتادن
disapproving
1.Sexism is deeply entrenched in our society.
1. تبعیض جنسیتی عمیقاً در جامعه ما جا افتادهاست.
2
سنگربندی کردن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
سنگربندی کردن
تصاویر
کلمات نزدیک
entreaty
entreat
entrapment
entrant
entrancing
entrenched
entrenchment
entrepreneur
entrepreneurial
entropy
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان