خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . در اعماق وجود خود حس کردن
[جمله]
feel in one's bones
/fil ɪn wʌnz boʊnz/
1
در اعماق وجود خود حس کردن
مترادف و متضاد
know in one's bones
1.The train will be late. I feel it in my bones.
1. قطار دیر خواهد رسید. در اعماق وجودم حسش می کنم.
تصاویر
کلمات نزدیک
feel homesick
feel guilty
feel free
feel for
feel blue
feel like
feel on top of the world
feel sick
feel sorry for someone
feel up to
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان