خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . انگشت (دست)
2 . انگشتی
[اسم]
finger
/ˈfɪŋgər/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
انگشت (دست)
معادل ها در دیکشنری فارسی:
انگشت
انگشت دست
انگشتی
مترادف و متضاد
digit
1.He noticed her long delicate fingers.
1. او متوجه انگشتان بلند و ظریف او شد.
2.I cut my finger chopping vegetables last night.
2. من دیشب هنگام خرد کردن سبزیجات انگشتانم را بریدم.
2
انگشتی
انگشت دستکش
معادل ها در دیکشنری فارسی:
انگشتی
تصاویر
کلمات نزدیک در دیکشنری تصویری
fines herbes
finery
finely
fine-tune
fine-toothed comb
finger bowl
finger cymbals
finger-flower
finger-painting
finger-root
کلمات نزدیک
finesse
fines herbes
finery
finely
fine-tune
finger bowl
finger in the pie
finger-painting
finger-pointing
fingerboard
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان