خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . دیوانه شدن
2 . ذوقزده شدن
3 . به شدت عصبانی شدن
4 . فشار دادن (دکمه، سوئیچ و ...)
5 . پشتک
[فعل]
to flip
/flɪp/
فعل ناگذر
[گذشته: flipped]
[گذشته: flipped]
[گذشته کامل: flipped]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
دیوانه شدن
informal
1.Sometimes I think you've flipped.
1. گاهی اوقات فکر میکنم دیوانه شدهای.
2
ذوقزده شدن
informal
1.I flipped when I saw her performance.
1. وقتی که اجرایش را دیدم، ذوقزده شدم.
3
به شدت عصبانی شدن
از خود بیخود شدن (به علت خشم)، کنترل خود را از دست دادن
مترادف و متضاد
flip out
4
فشار دادن (دکمه، سوئیچ و ...)
زدن کلید برق و ...
مترادف و متضاد
flick
1.To turn on the lights, just flip this switch.
1. برای روشن کردن چراغها، کافی است این کلید را بزنید.
[اسم]
flip
/flɪp/
قابل شمارش
5
پشتک
معادل ها در دیکشنری فارسی:
پشتک
تصاویر
کلمات نزدیک در دیکشنری تصویری
fling off
fling into
fling
flinch
flight suit
flip over
flip through
flip-flop
flipper
flirt
کلمات نزدیک
flint
fling
flinch
flimsy
flight simulator
flip one's lid
flip out
flip phone
flip side
flip through
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان