خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . پولی را شناور گذاشتن
2 . شناور بودن
3 . معلق بودن
[فعل]
to float
/floʊt/
فعل گذرا
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
پولی را شناور گذاشتن
مشارکت دادن
specialized
مترادف و متضاد
launch
offer
sell
buy back
wind up
2
شناور بودن
شناور شدن، شناور کردن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
شناور شدن
مترادف و متضاد
drift
stay on the surface
sink
to float in/on something
روی چیزی شناور بودن
1. That ship is floating on the waves.
1. آن کشتی روی موجها شناور است.
2. Wood floats on water.
2. چوب روی آب شناور میشود.
to float something
چیزی را شناور کردن
There wasn't enough water to float the ship.
آب کافی وجود نداشت که کشتی را شناور کند.
3
معلق بودن
مترادف و متضاد
drift
glide
sail
rush
to float in/on something
روی چیزی معلق بودن
Leaves were floating on the surface.
برگها روی سطح معلق بودند.
تصاویر
کلمات نزدیک
flit
flirtatious
flirtation
flirt with
flirt
float on air
floating
floating voter
flock
flog
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان