خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . اجباری
2 . زورکی
[صفت]
forced
/fˈoːɹst/
قابل مقایسه
[حالت تفضیلی: more forced]
[حالت عالی: most forced]
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
اجباری
تحمیلی، بهزور
معادل ها در دیکشنری فارسی:
اضطراری
تحمیلی
جبری
ناچار
به عنف
مجبور
1.The plane had to make a forced landing in a field.
1. هواپیما مجبور شد در یک مزرعه فرود اجباری داشته باشد [مجبور شد فرود اجباری کند].
2
زورکی
تصنعی، مصنوعی
معادل ها در دیکشنری فارسی:
زورکی
مترادف و متضاد
genuine
sincere
1.She said she was enjoying herself but her smile was forced.
1. او گفت که داشت به او خوش میگذشت، اما لبخندش زورکی بود.
تصاویر
کلمات نزدیک
force-out
force majeure
force
forbidding
forbidden
forced labor
forced landing
forceful
forcefully
forceps
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان