1 . اجباری 2 . زورکی
[صفت]

forced

/fˈoːɹst/
قابل مقایسه
[حالت تفضیلی: more forced] [حالت عالی: most forced]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 اجباری تحمیلی، به‌زور

  • 1.The plane had to make a forced landing in a field.
    1. هواپیما مجبور شد در یک مزرعه فرود اجباری داشته باشد [مجبور شد فرود اجباری کند].

2 زورکی تصنعی، مصنوعی

معادل ها در دیکشنری فارسی: زورکی
مترادف و متضاد genuine sincere
  • 1.She said she was enjoying herself but her smile was forced.
    1. او گفت که داشت به او خوش می‌گذشت، اما لبخندش زورکی بود.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان