خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . قاب
2 . بدنه
3 . فریم (عینک)
4 . دست (بیلیارد و اسنوکر)
5 . هیکل
6 . قاب کردن
[اسم]
frame
/freɪm/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
قاب
چهارچوب
معادل ها در دیکشنری فارسی:
چارچوب
چهارچوب
قاب
کادر
کالبد
مترادف و متضاد
framework
skeleton
structure
door/window frame
چهارچوب در/پنجره
1. aluminium window frames
1. چهارچوب آلومینیومی پنجره
2. I'm going to paint the door frame white.
2. من میخواهم چهارچوب در را سفید رنگ بزنم.
picture frame
قاب عکس
He accidentally broke the picture frame.
او اتفاقی قاب عکس را شکاند.
wooden frame
قاب چوبی
They removed the picture from its wooden frame.
آنها عکس را از قاب چوبیاش درآوردند.
2
بدنه
اسکلت
معادل ها در دیکشنری فارسی:
بدنه
اسکلتبندی
the frame of a building /a car/a bicycle...
بدنه [اسکلت] ساختمان/ماشین/دوچرخه و...
1. The bed frame is made of pine.
1. اسکلت تختخواب از چوب درخت کاج درست شده است.
2. The knife frame is made of steel.
2. بدنه چاقو از فولاد ساخته شده است.
3
فریم (عینک)
فرم
معادل ها در دیکشنری فارسی:
فریم
1.The shop offers a wide selection of glasses frames to choose from.
1. آن مغازه مجموعهای گسترده از فریمهای عینک را ارائه میکند تا از بین آنها انتخاب کنید.
gold-rimmed frames
فریمی با دور طلایی
His glasses have gold-rimmed frames.
عینک او فریمی با دور طلایی دارد.
4
دست (بیلیارد و اسنوکر)
یک بخش از بازی
1.He won the first frame easily.
1. او به راحتی دست اول را برد.
2.I won the next three frames.
2. من سه دست بعدی را بردم.
5
هیکل
معادل ها در دیکشنری فارسی:
هیکل
1.The bed was shorter than his six-foot frame.
1. آن تخت، کوتاهتر از هیکل شش فوتی او بود.
to have a small/slender/large frame
هیکل کوچک/لاغر/بزرگی داشتن
He has a large frame.
او هیکل بزرگی دارد.
[فعل]
to frame
/freɪm/
فعل گذرا
[گذشته: framed]
[گذشته: framed]
[گذشته کامل: framed]
صرف فعل
6
قاب کردن
قاب گرفتن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
قاب کردن
to frame something
چیزی را قاب گرفتن
The photograph had been framed.
عکس قاب شده بود.
to get something framed
چیزی را قاب کردن
I’m going to get the picture framed.
من میخواهم این عکس را قاب بگیرم.
تصاویر
کلمات نزدیک
frailty
frail
fraidy-cat
fragrant
fragrance
frame of mind
frame-up
framework
framing
franc
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان