خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . مسدود کردن
2 . منجمد شدن
3 . فریز کردن (خوراک)
4 . متوقف کردن
5 . بیحرکت ماندن (از ترس و...)
6 . هنگ کردن (کامپیوتر)
[فعل]
to freeze
/friːz/
فعل گذرا
[گذشته: froze]
[گذشته: froze]
[گذشته کامل: frozen]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
مسدود کردن
to freeze something
چیزی را مسدود کردن
1. The company's assets have been frozen.
1. منابع مالی شرکت مسدود شدهاند.
2. The court froze their assets.
2. دادگاه اموال آنها را مسدود کرد.
2
منجمد شدن
یخ بستن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
یخ کردن
یخ بستن
منجمد شدن
1.Water freezes at a temperature of 0°C.
1. آب در دمای صفر درجه منجمد میشود.
3
فریز کردن (خوراک)
منجمد کردن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
منجمد کردن
فریز کردن
مترادف و متضاد
deep-freeze
preserve
put in the freezer
heat
thaw
warm up
to freeze something
چیزی را منجمد کردن
The cold weather had frozen the ground.
هوای سرد، زمین را منجمد کرده بود.
4
متوقف کردن
1.Freeze the action there!
1. کار را آنجا متوقف کن!
5
بیحرکت ماندن (از ترس و...)
بر جای خشک شدن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
میخکوب شدن
1.She saw someone outside the window and froze.
1. او کسی را (بیرون) از پنجره دید و بیحرکت ماند.
to freeze with horror
از ترس بیحرکت ماندن
She froze with horror.
او از ترس بیحرکت ماند.
6
هنگ کردن (کامپیوتر)
از کار افتادن
مترادف و متضاد
lock up
تصاویر
کلمات نزدیک
freewheel
freeway
freeware
freethinker
freestyle wrestling
freeze in one’s tracks
freeze one's blood
freeze one's buns off
freeze-frame
freezer
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان