خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . مکرراً
[قید]
frequently
/ˈfriː.kwənt.li/
غیرقابل مقایسه
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
مکرراً
بهطور مکرر
معادل ها در دیکشنری فارسی:
اغلب
مکررا
غالب اوقات
غالبا
مترادف و متضاد
many a time
normally
often
regularly
infrequently
1.Buses run frequently between the city and the airport.
1. اتوبوسها مکرراً بین شهر و فرودگاه در رفتوآمد هستند.
frequently asked questions
سؤالهای مکررا پرسیدهشده [سؤالهای پرتکرار]
تصاویر
کلمات نزدیک
frequent flyer
frequent
frequency
freon
frenzy
fresco
fresh
fresh air
fresh out of something
fresh produce
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان