1 . درماندگی
[اسم]

frustration

/frəˈstreɪʃən/
غیرقابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 درماندگی استیصال

معادل ها در دیکشنری فارسی: استیصال درماندگی ستوه سرخوردگی
  • 1.I could sense his frustration at not being able to help.
    1. من می‌توانستم درماندگی او را به‌خاطر ناتوانی در کمک کردن حس کنم.
  • 2.Try not to let your frustration spoil the event.
    2. سعی کن استیصالت مراسم را خراب نکند.
تصاویر
کلمات نزدیک در دیکشنری تصویری
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان